روایت آدمها و زیستِ شبانهشان
نویسنده: الناز عباسیان
زمان مطالعه:5 دقیقه

روایت آدمها و زیستِ شبانهشان
الناز عباسیان
روایت آدمها و زیستِ شبانهشان
نویسنده: الناز عباسیان
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]5 دقیقه
زندگی در وقت اضافه
شب، مفهومی سیال و منعطف است. مفهومی که در قالب آدمها، مکانها و زمانهای مختلف، چهرهای متفاوت به خود میگیرد. آنطور که پیداست، آدمها به درک مشترکی از شب و تاریکی نهفته در آن نرسیدهاند، زیرا میان زندگی و منظرهی تاریک شب، دیواری طولانی کشیده شده است؛ دیواری با حفرههای کوچک و بزرگ و هرکسی، از حفرهی زندگی خودش به آن نگاه میکند.
بعضیها رو در روی آسمانی پر از ستاره ایستادهاند، تاریکی آنها را نمیبلعد و قدمزدن زیر نور ماه، زندگیشان را شاعرانهتر میکند. این درحالیست که کمی آنطرفتر، عدهای در تاریکترین نقطه از طوفان شب، گیر افتادهاند. بعضیها هم از جنگی تمامعیار با خودشان برگشتهاند. برای آنها شب، آتشبسی کوتاه است برای مداوا کردن زخمهای روزمرهشان و گریستن با صدای بلند، بدون شرم از کمآوردن در برابر زندگی. گاهی هم شب برای آدمها، زیستن در وقت اضافه است؛ وقتی اضافه برای انجام کارهای نصفهونیمه که در روز، مجالش را نداشتهاند.
من فکر میکنم که شب، به تعداد آدمها معانی متفاوتی دارد و همین معانی هستند که عادتها و زیست شبانهی ما را رقم میزنند. آنچه در ادامه میخوانید، بازتابیست از معنای شب و زیست شبانه، در نگاه آدمهایی که در موقعیتهای جغرافیایی، اجتماعی و روانی مختلف ایستادهاند.
زیر نور ماه
هلیا حسینی/ در نیشابور روستایی وجود دارد بهنام رود؛ جایی شبیه به بام که از آنجا میتوانی چراغها و خانههای شهر را در مقیاسهای کوچکتر ببینی. رود نه آنقدر خلوت است که ناامن باشد و نه آنقدر شلوغ که خلوتت را بههم بزند. آنجا همیشه چندتا ماشین لبهی پرتگاه ایستادهاند، چندتایی آدم هم دور و برشان است؛ آدمهایی که آرام گپ میزنند، سیگار دود میکنند، یا مثل من برای آرامکردن خودشان در غلظت سکوت و تاریکی شب فرو میروند. راستش شب برای من شفابخش است برای همین هم معمولاً اگر روز سختی را گذرانده باشم، شبها به رود میروم و در سکوت با خودم خلوت میکنم. پس تجربهی زیست شبانهی من غالباً زیر نور غلیظ ماه شکل میگیرد.
در سایهی تاریکی
سارا اسلامزاده/ من در شهرهای مختلفی زندگی کردهام؛ شهرهایی مثل مشهد، تهران، بابلسر و پسکارای ایتالیا، و اگرچه آدم شب نیستم و بیشتر زندگی شبانهام را در خواب گذراندهام، میتوانم بگویم که در شهرهای بزرگی مثل تهران، زیست شبانهی بیشتری نسبت به شهرهای کوچکتر داشتهام. شب در تهران بیشتر برای من فرصتی برای کار کردن در سکوت بوده است. بابلسر و پسکارا هم دو شهر کوچک ساحلی هستند که زیست شبانه در آنها به رستوران، هایپرمارکتهای بزرگ و دویدن در ساحل ختم میشود.
از آنجا که معمولاً تعهدی برای تبدیلکردنِ رفتارهایم به عادت ندارم، باید بگویم که زیست شبانه، هرگز برایم تبدیل به عادت نشده است، اما ارزشمندترین و لذتبخشترین تجربهی زیست شبانهی من به نوجوانیام برمیگردد؛ به وقتی که تلسکوپ خریده بودم. آنوقتها به پشتبامِ خانه میرفتم و حتی اگر در آسمان چیزی برای رصد کردن نبود، با آن، هواپیماها را نگاه میکردم. بعدها هم قلهزو را در مشهد پیدا کردم و روستاهایی که میشد آنجا سرت را بالا بگیری و در تاریکی شب به نورافشانی ستارهها نگاه کنی، آنقدر که گردنت درد بگیرد و اطمینان پیدا کنی که بهقدر کافی از شکوه و زیبایی آسمان شب بهره بردهای.
شب، چگونه آدمها را نمیترساند؟
مبینا توحیدی/ من، ساکن خیابانی پر رفتوآمد در مشهد هستم. خیابانی با مجتمعهای تجاری که در آن خبری از خاموشی تیرهای چراغبرق نیست. صدای بوق ماشینها و ترمزهای پر سروصدای آنها، در امتداد شب کشیده میشود و نوعی اضطراب بهوجود میآورد؛ اضطرابِ اینکه در زندگی شهری، هیچچیز در تاریکی و سکوتِ مطلق فرو نمیرود و ازدحام روز به شب هم نفوذ پیدا میکند. به نظر من شب، نسخهای رامشده از هیاهوی افسارگسیختهی روز است و امروزه زیست شبانه برای افرادی که در تاریکی، به دنبال آرامش گمشدهی خودشان هستند، کاری دشوار است.
در جستوجوی نقطهای امن
مهرآفرین عطاردی/ مغازهها، قهوههای بیرونبر و پارکهای خوب، چیزهایی هستند که منطقهی پنج تهران را به منطقهای شلوغ و زنده در شب تبدیل کردهاند و یک شهر زنده و شلوغ در شب، درست به اندازهی یک شهر خلوت به من احساس ناامنی میدهد. برای همین هم ترجیحم این است که شب را زیر پتویی گرم درحال نوشیدن چای سبز یا قهوهی مورد علاقهام سپری کنم. زیست شبانهی من معمولاً در نقطهی امن خانهام اتفاق میافتد. اما اگر بخواهم عجیب و شجاعانه عمل کنم، میروم طبقهی پایین یک کافه مینشینم، نوشیدنی رزماری قرمزرنگی سفارش میدهم و از پشت پنجره به رفتوآمد آدمها در تاریکی نگاه میکنم. اگر هم باران ببارد، پیاده راه میروم، سعی میکنم فندکم را روشن نگه دارم و از نوشیدن کاپوچینویی که دارد خیس میشود لذت میبرم.
زیستن در جغرافیای درون
مهسا سلامت/ من فکر میکنم که روز، به قدر کافی برای زیستن در دنیای بیرون و مواجهه با انبوه آدمها طولانی و خستهکننده هست، بنابراین شب را باید با پناهبردن به کنجی خلوت و آرام به صبح رساند. باید بگویم که جغرافیای زیست شبانهی من، جاییست درون خودم. شبها وقتی خسته و درمانده از جنگی روزمره با زندگی برگشتهام و وقتی که تاریکی، سرعت همهچیز را کندتر کرده است؛ از این پهلو به آن پهلو میچرخم و در سکوت شب، ساعتهای طولانی به زندگی بدوبیراه میگویم. میگذارم زخمهایم خودشان را ترمیم کنند و با خودم روی بیدار ماندن تا طلوع صبح، شرط میبندم.

الناز عباسیان
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.